بلندبالا

ساخت وبلاگ

از وقتی که برگشتم خیلی کمتر مینویسم.
کمتر که هیچی، اصن انگاری "پناه" خیلی وقته که چیزی ننوشته.

انگاری مثل مامانی که بچه ش رو با دل خون میذاره تو پارک و بهش میگه تا بفهمی من برگشتم و هیچ وقت برنمیگرده،
گذاشتمش و خودم اومدم اینجا.

این چند وقته کمتر می نویسم، کمتر می خونم و کمتر فیلم میبینم.
چیزهایی که خوشحالم میکنن رو بیخیال میشم و سعی میکنم که فقط حداقل ها رو، اون هم باکلی رنج کشیدن، توی زندگیم نگه دارم.

حالم خوب نیست و با نظرای "جوجه بابا" و "سیاوش" که حالم رو میپرسن از این بابت مطمئن تر میشم.
انگاری اصلا به خاطر وجود این دوتا آدمه که من هنوز به اینجا سر میزنم،
و حتی گاه به گاهی می نویسم.

حس میکنم بزرگتر شدم،
شخصیتم سفت تر شده
و روحم هم خسته تر.

حدودای یک سال پیش وقتی روز تولدم شده بود و به وارد 23 سالگی شدن فکر میکردم
دلم از این همه تفاوت بین روحم و سنم می لرزید
ولی الان، حس می کنم که نه به اندازه ی آدم 23 ساله، بلکه حتی بیشتر از یه 32 ساله آرومم و خسته.

تو این مدت اتفاقایی افتاده و درگیر چیزهایی شدم که ورودشون به زندگیم دست خودم نبوده،
اما بیشتر از این دلگیرم که اتفاقی که فکر میکردم خوبه، و خودم وارد زندگیم کردمش، درگیر ناخوشی هایی که من هیچ کاری واسه بهتر کردنش از دستم برنمیاد شده. و این که تنها کاری که میتونم بکنم فقط حضور داشتن و نظاره کردنه رنجم میده.

دوس دارم این دوران تموم بشه،
میدونم که تموم میشه.
و امیدوارم بعدها، از "من" اونی که دوس دارم و دوس داشتنیه باقی مونده باشه.

چقدر بی تجربه م ......
ما را در سایت چقدر بی تجربه م ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : night0stars بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 6:30