حرف بزن، حرف بزن، سال هاست ...

ساخت وبلاگ

این روزها رو دوست دارم. این روزهای حبسِ اجباری. این روزهایی که هروقت دلم بخواد کافیه تا از اتاقم بیام بیرون و خودم رو تو بغل مامان و بابام بندازم. که حسِ دوست داشتن برهمه ی 24 سالگی ها غلبه کنه. که دوست داشته باشم، که در آغوش بگیرم، که بوسه بزنم، که دوستت دارم رو به زبون بیارم. که با علم به از دست دادن، بپرستم.

از این همه رو هوا بودن دنیا می ترسم. اما سعی می کنم معلق بشم، که با جریان تاب بخورم و از آشفتگی موهام توی این تعلیق، لذت ببرم.

توی این روزها انگار دارم دوباره خودم رو پیدا می کنم. انگار که پناهِ روزهای دور داره برمیگرده. راجب آینده م نقشه های جدید میکشم. نقشه هایی که واسه خودم هم عجیب و دور از ذهن بوده ن. هستن. 

پرم از تشویش. پرم از تردید. پرم از خواستن و نخواستن. پرم از ترس پریدن. 

دوس دارم با همه ی ترسناکی دنیا، از زندگی لذت ببرم. دوس دارم بعد از دیدن موهایی که دیگه نیستن، وقتی بهم میگه کدوم آدم عاقلی جز بازیگرای هالیوودی موهاش رو با ماشین میزنه، بگم تو کدوم آدم طرفدار موی کوتاهی رو دیدی که عکس این بازیگرا با موهای اینقدری رو دیده باشن و حسرت نخورده باشن!؟

دوس دارم به خودم جرئت متفاوت بودن رو بدم. دوس دارم خودم باشم. دوس دارم واسه ی آرمان هایی که مدت ها بود دفنشون کرده بودم، بجنگم.

پناه! پناه! پناه ...!

چقدر بی تجربه م ......
ما را در سایت چقدر بی تجربه م ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : night0stars بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 11 فروردين 1399 ساعت: 11:46