توی بدو بدوهای این روزهام،بعد از این که یکم درس خوندم و به عنوان استراحت شروع کردم به گشتن راجب مطالب درمورد جایی که در چند روز آینده عازمشم،وقتی عجله ای میام برگه هامو از تو اتاق بردارم و بزنم بیرونچشمم میخوره به قفسه ی کتاب هامیکی از کتاب های شعرمو از تو قفسه برمیدارم وخودم رو میندازم رو تخت ...ورق میزنم و ورق میزنم ..بلند بلند شعرارو برا خودم می خونم ... چرا که توزیباترین پرتره ی روزگارِ منی:ف,گونه,لبنانی ...ادامه مطلب